فلسفة زندگی و مرگ

Hossein Lotfabadi, Philosophy of Life & Death
Hossein Lotfabadi, Philosophy of Life & Death - video

VIDEO

به نام پروردگار ما، هستی سرمدی و جاودانه

امروز، بيست و چهارم مهرماه نود و يک، گروه روانشناسی و دانشکدة ما، به ياد و بزرگداشت استاد و همراه و همدلی گرانقدر، ما را گرد هم آورده است. او استادی نمونه و کمنظير و جلوهای از راستی و مهر و شرف بود و جا داشت بسيار بيش از اين ياد و خاطرهاش را گرامی میداشتيم.

من از ده سال پيش که از دانشگاه فردوسی به دانشگاه بهشتی آمدم و در اين سالها که با اين استاد گرانقدر در کنار يکديگر بوديم، دريافتم که او انسانی رشديافته، دانشمندی وارسته، پژوهشگری دانا، معلمی توانا، و يک شهروند واقعی و ايراندوست بود.

ما به اتفاق يکديگر، در کنار ساير فعاليتهای علمی و آموزشی و پژوهشی، راهاندازی دکترای روانشناسی تربيتی و انتشار مجلة علمی-پژوهشی روانشناسی کاربردی در گروه روانشناسی دانشکده را امکانپذير و پیريزی کرديم. همچنين، در طول چهار سالی که من سردبير فصلنامة علمی-پژوهشی نوآوریهای آموزشی بودم ايشان با لطف و بدون کمترين مضايقه عضويت هيأت تحريرية اين مجله را پذيرفتند و خدمتگزار دانش و پژوهش بودند.

به هر روی، يک سوی اين گردهمآيی برای بزرگداشت اين استاد فرهيختة شادروان است و سوی ديگر، که من میخواهم در ده دقيقه از آن سخن بگويم، نگاهی دوباره افکندن به زندگی و مرگ، به شايسته زيستن، و کودکی را به استادی رساندن و شرافتمندانه مردن است:

يک روز به کودکی به استاد شديم        يک روز به استادی خود شاد شديم
پايان سخن نگر که ما را چه رسيد        از خاک برآمديم و در خاک شديم

جدا از باورهای مآلوف و مبهم و غيرقابل اثبات سنتی، واقعيت اين است که آنچه سرمدی و جاودانه است، هستی است که در دگرگونی مداوم است و ما همه آمدگان و رفتگانيم:

آنان که کهن شدند و اينان که نوند        هر يک پی ديگری يکايک بروند
اين کهنهجهان به کس نماند باقی        رفتند و رويم و باز آيند و روند

اگرچه ايرانيان عموماً عادت کردهاند و قرنهاست به آنان آموزش داده شده و میشود که در رثای ازدسترفتگان بسيار سخن بگويند و مويه کنند، اما درست آن است که در ثنای زندگی و در فلسفة زندهبودن و نيکوزيستن بگوييم و بينديشيم و حيات انسانی را بهتر معنا کنيم و در خود تحقق بخشيم:

در جستن جام جم جهان پيمودم        روزی ننشستم و شبی نغنودم
زاستاد چو راز جام جم بشـنودم        آن جام جهاننمای جم من بودم

با چنين دريافتی است که میتوانيم هستی طبيعی و زندگی و مرگ را بشناسيم و معنا کنيم.

ما چون مرگ را میشناسيم به زندگی اهميت میدهيم و به انديشيدن در موضوع زندگی و مرگ میپردازيم و آنان که خردمندتريم، زندگی را تنها سرماية هستی خويش میدانيم:

گر يک نفست ز زندگانی گذرد        مگذار که جز به شادمانی گذرد
هُشدار که سرماية سودای جهان        عُمر است، بدانسان گذرانی گذرد

لطف زندگی در آن است که شادمانه زيست کنيم و حُسن مرگ آن است که در آن غمی وجود ندارد و نيستيم که غم بخوريم، که حکيم بزرگ فرمود: جهان بر کِهان و مِهان بگذرد خردمندمردم چرا غم خورد، يعنی پس از مرگ وجود نداريم و رنج و غمی در کار نيست و انسان خردمند خود را با غم نمیآزارد:

ای بس که نباشيم و جهان خواهد بود        نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زين پيش نبوديم و نَبُد هيچ خلل        زين پس چو نباشيم همان خواهد بود

اگر نگاه همه جانبه ای به هستی بيندازيم و به صورتی نوآورانه وحدتوجودی فکر کنيم، رابطهای محکم و پايدار بين مرگ و زندگی میبينيم، يعنی در نزد انسانهای پاک و خردمند و دانا، زندگی درست، مرگ شرافتمندانه را در پی دارد و ارزشمندی انسانی را در تماميت خود نمود میدهد. و زندگی بد و بیارزش، مرگ بیمقداری را نيز به دنبال میآورد.

اينکه هستی را و زندگی انسانی را چگونه میبينيم و چگونه میگذرانيم و با چه هنجارهايی خود را هماهنگ میسازيم، تأثيری شگرف بر کيفيت زندگی ما میگذارد.

نگرش همه جانبه و يکپارچه به زندگی است که هراس از مرگ را کاهش میدهد و زندگی را زيبا و شيرين میسازد. يعنی پذيرش وحدت تن و روان است که آرامبخش است و دوگانهانگاری آن، زندگی را سخت و مرگ را ترسآور میسازد.

از چنين نگرشی است که انسانيت ما در مرکز وجودمان قرار میگيرد و زيستن بر اساس اين هنجار هستی انسانی است که ماية رضايت و شادمانی و سعادت است.

با همين نگاه درست به زندگی و مرگ است که ابولفضل بيهقی، نويسندة تاريخ بيهقی که چهبسا زيباترين نثر فارسی در تاريخنويسی ايرانی است، در رثای ازدسترفتن استاد خود بونصر مشکان از زبان رودکی سمرقندی خراسانی، استاد شاعران و ترانهسرايان و موسيقیشناسان ايرانی نيمة اول قرن چهارم خورشيدی خيامی، به ما میگويد:

ای آنکه غمگنی و سـزاواری        اندر نهان سـرشک همیباری
رفت آنکه رفت و آمد آنکه آمد        بود آنچه بود خيره چه غم داری؟
هموارکرد خواهی گيتی را؟        گيتی است کی پذيرد همواری؟
مُستی مکن که نشنود او مُستی        زاری مکن که نشنود او زاری
شو تا قيامت آيد زاری کُن        کِی رفته را به زاری بازآری؟
آزار بيش بينی زين گردون        گر تو به هر بهانه بيازاری
گويی گماشته است بلايی او        بر هر که تو بر او دل بگماری
ابری پديد نی و خسوفی نی        بگرفت ماه و گشت جهان تاری
فرمان کنی و يا نکنی ترسم        آن به که می بياری و بگساری
اندر بلای سخت پديد آيد        فضل و بزرگمردی و سالاری

اکنون اجازه بدهيد اين سخنان کوتاه در فلسفة زندگی و مرگ را، با نثر شعرگونهای که به اقتباس از سرودههای کهن ايرانی گفتهام، پايان دهم:

ای هستی سرمدی و جاودانه، ای پروردگار ما،

باشد،
که از آنِ تو باشيم.
از کسانی باشيم که
هنجارهای هستی را بشناسيم،
و زندگی خود و جهانی را که در آن زيست میکنيم،
تازهتر سازيم.

باشد،
زمانی که درک و دريافتها دچار سستی و تيرگی است،
و ناراستی و نادرستی همه جا چيرگی يافته،
دانش و پژوهش و خردمندی به ياری ما آيد.

باشد،
که انسانيت خود را بازشناسيم،
تا انديشه و احساس و گفتار و کردار ما به هم نزديک گردد،
و با راستی و انديشة نيک،
به زندگی خود و ديگران روشنايی بخشيم.

باشد،
که انگيزش گزينش آزادانه سرافرازمان دارد،
و با خرد مينوی و علمی،
زندگی خود را با هنجارهای زيبای هستی هماهنگ سازيم.